افق بدر

و همه منتظر تا بدری طلوع کند ...

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

چون غروب فرارسد خارهای دشت پاهای کودکان کاروان را فرامیخوانند و خیمه ها آتش را ... غروب که از راه رسد سنگینی گوشواره بر گوش و معجر بر سر حس میشود ... غروب که فرارسد دیگر صدای برخورد شمشیرها و سرها تمام میشود و صدای هل من مبارز نیز...
شب فرامیرسد و  کودکان میمانند و یک عمه ... شب که بیاید دیگر نه زهیر مانده و نه قاسم نه علی اکبر مانده و نه علی اصغر ... نه عباس مانده و نه حسین(ع) ...شب فقط عمه مانده و چند دخترک بی معجر، بی پناه، بی بابا، بی عمو... دیگر پس از حسین آزادگی هم سربریده شده ... آه که دارد صدای شیهه اسبان در گودال میپیچد و صدای استخوانهایی که میشکند و میشکند و ... شب میرسد  زینب امشب نماز شبش را شکسته میخواند و هیچکس نمیداند که در قنوت از خدایش چه طلب میکند، شاید آبی برای آتش هجده داغ و شاید دعایی برای کسانی که یحبونهم و یحبونه ...

فردا قافله به راه می افتد و سربلندان عالم پیشاپیش زینب میروند و سایه اند برای داغی آفتاب ...ای خون خدا بعد از تو نان خوردن بر ما حرام که تو را به مشتی گندم سر بریدند.
قافله از نینوا بار میبندد و خورشید در سرخی شفق فرو میرود و جهانی در ظلمت، و همه منتظر تا بدری طلوع کند و جهانی را روشن.
دیگر قافله رفته و در دشت چیزی نمانده جز بدن هایی بی سر و خیمه هایی سوخته و فراتی آرام و صدایی در باد که هل من ناصر ینصرنی...
  

فَلاََ نْدُبَنَّک َ صَباحاً وَ مَسآءً ، وَ لاََبْکِیَنَّ لَک َ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً ،

(درعوض) صبح وشام برتومویِه میکنم، و به جاى اشک براى توخون گریه میکنم،

حَسْرَةً عَلَیْک َ ، وَ تَأَسُّفاً عَلى ما دَهاک َ وَ تَلَهُّفاً ،

از روى حسرت و تأسّف و افسوس برمصیبت هائى که برتو واردشد،

حَتّى أَمُوتَ بِلَوْعَةِ  الْمُصابِ ، وَ غُصَّةِ الاِکْتِیابِ.

تا جائى که ازفرط اندوهِ مصیبت، وغم و غصّه شدّتِ حزن جان سپارم.

(زیارت ناحیه مقدسه)

۶ ??? ??????? ۴ ??????? ۰ ۲۳ آبان ۹۲ ? ۱۹:۵۸
افق بدر