افق بدر

و همه منتظر تا بدری طلوع کند ...
چهارشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۲، ۱۰:۰۲ ب.ظ

قسمت های یک کم سفید روحم

15،16 دقیقه پایانی کلاس تکراری سه شنبه ها و موضوعی انتزاعی و بی ربط به امروز و فردا و دیروز من.
یکی یکی خسته نباشید ها به صورت سیستولیک و دیاستولیک می آیند و میروند و تو هرچقدر در دلت التماس موفق باشید استاد را میکنی،فایده ای ندارد. و استاد نذر کرده که تا سر تیتر قانون فرانک استارلینگ درس نداده ما را به خدا نسپارد!!!
از در دانشگاه تا سر خیابان همیشگی،سنگفرش های پیاده رو را گز میکنم. هیچ برگ خشکی از زیر پاهایم در نمیرود.خش...خش ...خش و صدای تکراری هرروز مثل قطع شدن ناگهانی وویسی که گوش میدهی جایی قطع میشود.برگی زیر پایم نشکسته.از همان هایی که خشک نشده از شاخه انداخته شده.حرصم میگیرد.دوباره برمیگردم و بیشتر فشار میدهم. مقاومت میکند...بیخیالش میشوم.
اه دوباره پایم پیچ میخورد روی همان سنگفرش شکسته همیشگی. چرا شهرداری فکری به حال این تک سنگفرش پیاده روی دانشگاهم تا سر خیابان نمیکند؟؟؟؟

ایستگاه اتوبوس و علافی عذاب آور لحظه های دیرآمدن همیشگی اتوبوس. اتوبوس میرسد و من دعا دعا میکنم که جایی برای نشستن باشد. یک صندلی خالی کنار پنجره پیدا میکنم و از این کشف بزرگ چیزی ته دلم قنج میرود و لحظه ای بعد ناپدید میشود. و باز دعا دعا میکنم که سن بالاتر ها امروز بیخیال اتوبوس باشند و مترو و تاکسی را به اتوبوس بخاری دار ترجیح بدهند.مثل هرروز گره هندزفری ام را باز نمیکنم و مثل هرروز یک وویس و یک صدا و دل خوش به تکراری نبودن صدا. اما این دلخوشی قشنگ هرروزه ام دقیقه ای تاب نمی آورد که گوشی زنگ میخورد و صدایی یک کم آشنا که انگار همین 15 16 دقیقه کم از ساعت 5 داشت به من میگفت خداحافظ به گوشم میخورد و با عجله نام بازی اندرویدی را میخواهد که ابتدای همان کلاس با گشت و گذار توی گوشی ام پیدا کرده بود و ... و قطع میکند.
صدای وصل شدن دوباره وویس و ترمز اتوبوس باهم قاطی میشود. مردم سوار میشوند و پیاده. و دوباره گوشی ام زنگ میخورد و همان صدای آشنای 2 دقیقه قبل که اینبار سراغ ورژن جدید بازی را میگیرد و ... قطع میکند.بازی را باز میکنم و .... میبندم و به این فکر میکنم که چرا اینقدر برای پیداکردن این بازی تلاش میکند که دوباره گوشی زنگ میخورد یک چیزی از جنس همان هایی که صبح های سرد زمستان تو را زیر پتو نگه میدارد قلقلکم میدهد که تلفنش را جواب ندهم و ... دوباره صدایش در گوشم می پیچد که « دانلود کردم، باز نشد.» و هرچه فکر میکنم که چه وقت من در مرکز مشاوره بازی های اندروید کار کرده ام چیزی یادم نمی آید!!! و فقط یاد نصفه جمله ای در کتابی که شاید پریروزها میخواندم افتادم: « گاه میگویی یک چیزی میخواهم ولی نمیدانی چه میخواهی» و هرچه زور میزنم ادامه اش یادم نمی آید و آن ته ته های ذهنم موجی رد میشود که یک چیزی میخواهم!!! ایستگاه بعد مثل ایستگاه متروی امام خمینی اتوبوس خالی میشود و صدای وویس رساتر:« ما که برای رسیدن به یک منصب و شغل و حتی یکی لیوان آب  اینقدر کوشا و فعال هستیم آیا ضروری تر از اینها برایمان وجود ندارد؟»
و حواسم را پرت میکنم به پیاده روهای شلوغ همیشگی و در ذهنم میگذرد که 11 مغازه بعد همان مغازه ایست که یک بار جلویش زمین افتادم و گوشه سمت چپ صفحه گوشی ام شکست.  بطری آب را از کیفم بیرون می آورم و ناگهان یادم می افتد تشنه هستم!!! صدای وویس بیشتر میشود و آن ته ته های مغزم که الان به وسط نزدیک تر شده ادامه آن نصفه جمله که پریروزها در یک کتابی خوانده بودم را یادش می آید:« تا احساس عطش نکنی به سمت آب نمیروی» و گوشی حواسم را میگیرد. اینبار بدون سلام از من رمز بازی را میخواهد و نمیدانم چرا صحنه بالا و پایین پریدن ذرت داخل مایکروفر در ذهنم مجسم میشود و ته دلم یک چیزی التماسم را میکند که" یک چیزی میخواهم"  و صدای عاجزانه دوستم از پشت گوشی:« ازت خواهش میکنم... خیلی برام مهمه...» و صدای وویس:« همه پدیده ها به تو ختم میشود و وجود تو یک وجود مسلط است.» و در ذهنم میرود که آنقدری که او برای بازی ورژن جدید اندروید تلاش میکند من برای رسیدن به آنچه که وجه تمایز من و باقی موجودات است تلاش نمیکنم که هیچ بلکه مقایسه ما با هم جفای به تلاش او برای رکورد زدن در آن بازی و کم کردن روی بچه های دانشگاه است!!!
و چقدر روحم آن قسمت های یک کم سفیدش یک کار غیرتکراری میخواهد از همان هایی که دلم التماسش را میکند و ته ته های مغزم راهنمایی... «بین آنچه هستیم و آنچه میتوانیم باشیم یک فاصله ایست.» وویس این را میگوید...
راننده صدا میزند میدان قیام و من همین ایستگاهی که همیشه پیاده نمیشوم را پیاده میشوم و در مسیر غیرتکراری ای که هیچ روزی امتحانش نکرده ام ادامه راهم را میروم...و حس میکنم تمام سلول هایم فریاد میزنند: متشکریم!



????? ??? ???? افق بدر
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

افق بدر

و همه منتظر تا بدری طلوع کند ...

قسمت های یک کم سفید روحم

چهارشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۲، ۱۰:۰۲ ب.ظ
15،16 دقیقه پایانی کلاس تکراری سه شنبه ها و موضوعی انتزاعی و بی ربط به امروز و فردا و دیروز من.
یکی یکی خسته نباشید ها به صورت سیستولیک و دیاستولیک می آیند و میروند و تو هرچقدر در دلت التماس موفق باشید استاد را میکنی،فایده ای ندارد. و استاد نذر کرده که تا سر تیتر قانون فرانک استارلینگ درس نداده ما را به خدا نسپارد!!!
از در دانشگاه تا سر خیابان همیشگی،سنگفرش های پیاده رو را گز میکنم. هیچ برگ خشکی از زیر پاهایم در نمیرود.خش...خش ...خش و صدای تکراری هرروز مثل قطع شدن ناگهانی وویسی که گوش میدهی جایی قطع میشود.برگی زیر پایم نشکسته.از همان هایی که خشک نشده از شاخه انداخته شده.حرصم میگیرد.دوباره برمیگردم و بیشتر فشار میدهم. مقاومت میکند...بیخیالش میشوم.
اه دوباره پایم پیچ میخورد روی همان سنگفرش شکسته همیشگی. چرا شهرداری فکری به حال این تک سنگفرش پیاده روی دانشگاهم تا سر خیابان نمیکند؟؟؟؟

ایستگاه اتوبوس و علافی عذاب آور لحظه های دیرآمدن همیشگی اتوبوس. اتوبوس میرسد و من دعا دعا میکنم که جایی برای نشستن باشد. یک صندلی خالی کنار پنجره پیدا میکنم و از این کشف بزرگ چیزی ته دلم قنج میرود و لحظه ای بعد ناپدید میشود. و باز دعا دعا میکنم که سن بالاتر ها امروز بیخیال اتوبوس باشند و مترو و تاکسی را به اتوبوس بخاری دار ترجیح بدهند.مثل هرروز گره هندزفری ام را باز نمیکنم و مثل هرروز یک وویس و یک صدا و دل خوش به تکراری نبودن صدا. اما این دلخوشی قشنگ هرروزه ام دقیقه ای تاب نمی آورد که گوشی زنگ میخورد و صدایی یک کم آشنا که انگار همین 15 16 دقیقه کم از ساعت 5 داشت به من میگفت خداحافظ به گوشم میخورد و با عجله نام بازی اندرویدی را میخواهد که ابتدای همان کلاس با گشت و گذار توی گوشی ام پیدا کرده بود و ... و قطع میکند.
صدای وصل شدن دوباره وویس و ترمز اتوبوس باهم قاطی میشود. مردم سوار میشوند و پیاده. و دوباره گوشی ام زنگ میخورد و همان صدای آشنای 2 دقیقه قبل که اینبار سراغ ورژن جدید بازی را میگیرد و ... قطع میکند.بازی را باز میکنم و .... میبندم و به این فکر میکنم که چرا اینقدر برای پیداکردن این بازی تلاش میکند که دوباره گوشی زنگ میخورد یک چیزی از جنس همان هایی که صبح های سرد زمستان تو را زیر پتو نگه میدارد قلقلکم میدهد که تلفنش را جواب ندهم و ... دوباره صدایش در گوشم می پیچد که « دانلود کردم، باز نشد.» و هرچه فکر میکنم که چه وقت من در مرکز مشاوره بازی های اندروید کار کرده ام چیزی یادم نمی آید!!! و فقط یاد نصفه جمله ای در کتابی که شاید پریروزها میخواندم افتادم: « گاه میگویی یک چیزی میخواهم ولی نمیدانی چه میخواهی» و هرچه زور میزنم ادامه اش یادم نمی آید و آن ته ته های ذهنم موجی رد میشود که یک چیزی میخواهم!!! ایستگاه بعد مثل ایستگاه متروی امام خمینی اتوبوس خالی میشود و صدای وویس رساتر:« ما که برای رسیدن به یک منصب و شغل و حتی یکی لیوان آب  اینقدر کوشا و فعال هستیم آیا ضروری تر از اینها برایمان وجود ندارد؟»
و حواسم را پرت میکنم به پیاده روهای شلوغ همیشگی و در ذهنم میگذرد که 11 مغازه بعد همان مغازه ایست که یک بار جلویش زمین افتادم و گوشه سمت چپ صفحه گوشی ام شکست.  بطری آب را از کیفم بیرون می آورم و ناگهان یادم می افتد تشنه هستم!!! صدای وویس بیشتر میشود و آن ته ته های مغزم که الان به وسط نزدیک تر شده ادامه آن نصفه جمله که پریروزها در یک کتابی خوانده بودم را یادش می آید:« تا احساس عطش نکنی به سمت آب نمیروی» و گوشی حواسم را میگیرد. اینبار بدون سلام از من رمز بازی را میخواهد و نمیدانم چرا صحنه بالا و پایین پریدن ذرت داخل مایکروفر در ذهنم مجسم میشود و ته دلم یک چیزی التماسم را میکند که" یک چیزی میخواهم"  و صدای عاجزانه دوستم از پشت گوشی:« ازت خواهش میکنم... خیلی برام مهمه...» و صدای وویس:« همه پدیده ها به تو ختم میشود و وجود تو یک وجود مسلط است.» و در ذهنم میرود که آنقدری که او برای بازی ورژن جدید اندروید تلاش میکند من برای رسیدن به آنچه که وجه تمایز من و باقی موجودات است تلاش نمیکنم که هیچ بلکه مقایسه ما با هم جفای به تلاش او برای رکورد زدن در آن بازی و کم کردن روی بچه های دانشگاه است!!!
و چقدر روحم آن قسمت های یک کم سفیدش یک کار غیرتکراری میخواهد از همان هایی که دلم التماسش را میکند و ته ته های مغزم راهنمایی... «بین آنچه هستیم و آنچه میتوانیم باشیم یک فاصله ایست.» وویس این را میگوید...
راننده صدا میزند میدان قیام و من همین ایستگاهی که همیشه پیاده نمیشوم را پیاده میشوم و در مسیر غیرتکراری ای که هیچ روزی امتحانش نکرده ام ادامه راهم را میروم...و حس میکنم تمام سلول هایم فریاد میزنند: متشکریم!

??????? ۳ ??????? ۰ ۹۲/۰۹/۲۰
افق بدر

????? (۵۵)

سلام...اتفاقا چند روز پیش داشتم ب این فکرمیکروم ک اگر همه ما بچه شیعه ها به اندازه جومونگ(!!!)ویا به اندازه بچه هایی ک در ب در دنبال پیداکردن ممنت های جدید هستن برا وی چتشون..یا اصن  به اندازه اینهمه تلاش برای لایک خوردن بیشتر ...میخواستیم وتلاش میکردیم الان ..... الان اون اتفاق بزرگ افتاده بود...
۲۱ آذر ۹۲ ? ۱۸:۰۷ فاطمه سادات

آره وقتی کسی رو میبینم که برای یه موضوع بی اهمیت یا کم اهمیت انقدر تلاش میکنه تا مثلا اون قسمت سریالو بالاخره پیدا کنه یا اون بازی جدیده یا مثلا یه قسمت یه برنامه تلویزیونی که ندیده و خلاصه خیلی چیزایی مثل این حرصم درمیاد.وقتی دیدم تو تلویزیون نشون میدادن مردم از اصفهان و زنجان و شهرهای دیگه به هر زحمتی خودشونو رسونده بودن فرودگاه امام تا "مالدینی" رو ببینن حرصم درمیاد و چقد برا این آدما متاسفم

 

اما نگاه میکنم خود من چی ؟کی شده واسه چیزی که میدونم وجودم تشنه اونه انقد تلاش کنم .از شهرم بزنم، تمام صفحه های اینترنتو دنبالش بگردم،از همه کسایی که میدونن بپرسم.نمیگم نشده ولی اونطور که باید نشده.عادت کردیم به اینی که هستیم و خیلی وقتها بدون توجه به وضعیت حتی راضی بهش هم میشیم ولی اصل اینه که ما راضی نیستیم.

تکراری بودن آدمو خسته میکنه بالاخره یه روز صداش درمیاد.این صدا رو نباید خفه کرد حتی باید گذاشت قبل از تکراری بودن فریاد بزنه و حالا باید بریم دنبال چیزی که دیگه هیچ لحظه ای برامون تکراری نشه.ما هم باید تلاش کنیم اونقد که مطمئن باشیم همه تلاشمو دارم میکنم و از اونی که واسه یه بازی انقد جستجو میکنه کمتر نیستم

باید برسم به اونجایی که باید باشم.این سخته ولی نشدنی نیست

اما یه چیز مهم اینه که حالا این عطش واسه تکراری نبودن شعار نباشه و من از این خیلی میترسم  حداقل درمورد خودم

۲۱ آذر ۹۲ ? ۱۸:۱۲ فاطمه سادات

آره دقیفا با سارا موافقم.اشکال ما اینجاست که ماها به این طور شیعه بودن راضی شدیم.اینکه نمازمونو بخونیم  روزمونو بگیریم  هیئت بریم و خلاصه کارای خوب کردن

 

چن وقت پیش که تو دانشگاه واسه 13 آبان مستند گذاشته بودن به ماجده گفتم زندگی تو  اون دهه چه حس خوبی داشته.دانشجوهایی که لانه جاسوسی رو تسخیر کردن، انقلاب کردن، تو چن قدمی امام خمینی نشتن، رفتند جبهه.همش هدف همش حرکت.

کاش ما هم  لذت اون لحظه ها رو درک کنیم

چند وقتیه که فکر میکنم که تکراری بودن برامون تبدیل به عادت شده و میترسم که اگه یک روزی این تکراری بودن را کنار بذاریم خلایی تو خودمون حس کنیم
و از اون بدتر وقتیه که با خودت فکر میکنی که آیا دنبال اونچه که براش به این دنیا آورده شدی رفته ای؟؟؟؟ و ترسی تمام وجودت را میگیرد که ...نه...
و اصلا یادت میاد که نمیدونی برای چی به اینجا اومدی و..

فقط ..فقط میدونم اینجایی که هستیم اونجایی نیست که باید باشیم
و شاید شاید یه جای دوری رو میبینم که باید بهش برسیم ولی هرکاری میکنیم تیر توی تاریکیه

و چقدر دل من هم یک کار غیر تکراری میخواد...

متفاوت بودن سخته...
متفاوت بودن هزینه داره...
متفاوت بودن دل کندن از چیزایی که باهاشون مانوس هستیم رو میخواد...
...
عزم میخواهد...عزم برای عزیمت ..



بعضی وقتا هست که احساس میکنیم توی یه منجلابیم و هرکاری میکنیم نمیتونیم بریم کسی به ما نمیگه برو حتی اگه همون جا بمونیم و کاری نکنیم و دست و پای الکی نزنیم توی منجلاب فرو نمیریم چون بیرون اومدن از اونجا کار سختیه اما اگه بدونیم که دنیای بیرون منجلاب چقدر راه پرواز داره تلاش میکنیم و از اونجا بیرون میاییم کافیه بتونیم منجلاب هایی که پاهامونو محکم گرفته از خودمون دور کنیم .

اما لازمه ی همه اینا اینه که بدونی باید بری از اینجا مهم نیست حتی کجا فقط باید بری

وقتی به این نتیجه برسی که اینجایی که هستی جای تو نیست اون وقته که بیرون اومدن برات راحت تر میشه
۲۱ آذر ۹۲ ? ۱۹:۰۹ زمین خورده
برای خیلیامون پیش اومده که زمین بخوریم و یه قسمتی از پامون بشکنه جوش خوردن استخون شکسته خیلی طول میکشه شاید چند ماه اما قسمت مهم تر اینه که اون محل شکسته شده اگر هم خوب بشه بعضی وقتا ممکنه یه دردهای کوچیکی داشته باشه که داره به ما هشدار میده مراقب باش وگرنه دوباره میشکنه...
و حتی برای بعضیامون پیش اومده که استخونای روحمون درد گرفته و هرکاری میکنیم یادمون نمیاد که برای چی درد میکنه؟ دواش چیه؟ باید چیکار کرد؟
و فقط عده ی کمی یادشون میاد که باید برن باید یه کاری بکنن باید یه قدم بردارن باید برسن به اونجایی که باید باشن و یادشون میاد که به دنیا اومدن برای رفتن نه برای موندن....
۲۱ آذر ۹۲ ? ۲۱:۰۸ فاطمه سادات

آره عزم میخواد.عزم واسه ی هدف ن اینکه خودتو از تکراری شدن نجات بدی و حالا بری سراغ هر کاری یا منتظر باشی سراغت بیاد.حالا باید بدونی که واقعا دنبال چی هستی.زندگی و مسیر زندگی باید هدفدار باشه و مستقیم.اجازه نداری هی تغییرش بدی البته اگه بدونی درسته.اگه هدفت و راهت غلط باشه اونوقت حتما باید تغییرش بدی.اینجا ب نظر من مهمترین چیز اینه ک خودتو بشناسی و اینکه تو دنبال چی هستی

۲۱ آذر ۹۲ ? ۲۲:۲۷ قبول ندارم
خب تکراری بودن لازمه چو ن شما نیازهایی داری که ثابتند مثله اینکه هرروز غذا میخوری و....

بعدشم تلاش  کردن واسه چیزی که آدم لازم داره خوبه...حتی بازی اندروید...

البته خب ماداریم  میریم به سمت چیزی که مبتونیم باشیم واسه همینم داریم درس میخونیم

به قبول ندارم عزیز:
اصل زندگیت تکراری باشه خوبه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اونوقت چرا سر کلاس هممون منتظریم استاد ما رو با یه خداحافظی خوشحال کنه؟؟؟؟؟؟؟
چرا بازی میکنیم؟؟؟
چون تکراریه . چون بی ربطه به ما ....
اونوقت تکراری بودن اصل زندگی به فطرت ما ربطی داره؟؟
بازی اندروید که تهش معتادش میشی وهرلحظه تشنه تر میشی بری مرحله بعدی وازاونجایی این بازی ها معمولا ساخت کشور دوست!!!امریکاس!!!ومسلما باهدفی ساخته شده ،برای رسیدن به چه هدفی میتونه خوب باشه...؟؟؟ درثانی بافرض اصلا خوب بودن !!حالا همه کارامونو کردیم...پرچم محمد(ص)رادر سراسر عالم برافراشته ایم،حالا برااستراحت بازی کنیم!!!
(جاویدالاثرشهید متوسلیان:تازمانی که پرچم محمد(ص)در سراسر عالم برافراشته نکردی حق استراحت نداری)
۲۱ آذر ۹۲ ? ۲۳:۲۷ فریاد یک خسته

شاید،شاید نه،حتما غذا خوردن لازمه اما وقتی ته قلبم فریادی با سکوتش داره تمام وجودم و کر میکنه می تونم آروم باشم می تونم اجازه بدم همه چیز تکرار شه چون باید باشه ؟؟؟؟؟

پس با دالان های خسته و باز نشده ی ذهنم چه کنم؟؟؟؟ که هر وقت نور ضعیفی منو به باز شدنشون امیدوار میکرد درو محکم بستم و دوباره تکراررررررررررررر!!!!!

اخ که چقدر دلم پرواز می خواهد پروازی از جنس همت ها که با خستگی خوابشان نمیبرد شاید چشمهایشان دیگر تونوسی برای باز ماندن نداشت!!!

چقدر از خودم لجم میگیرد وقتی خوابم میایدو میخوابم و راحت میگویم فرداااااااااااااا!

فردایی که شاید جسمم دیگر جانی نداشته باشم!!

آخر تو را چه شده ای روح ؟؟؟؟؟ برخیز و توانت را به رخ بکش بگذار همه بشنوند اگر تاب دیدن ندارند!!!

متفاوت باشد تو را چه سود از این روزمرگی ها!!!

 

خب بازی ام بخشی از زندگیه....آدمیزاد بالاخره یه تفریحی میخواد....
تفریح=بازی!!!!!!!!
۲۱ آذر ۹۲ ? ۲۳:۴۲ فریاد یک خسته

وقتی تاب ایستادن نداری میتونی بازی کنی؟؟؟؟؟

جواب بالا و پایین پریدن های قلبت رو چی میدی؟

تفریح؟؟؟؟؟

مگه کاری ام کردیم که خسته شده باشیم و تفریح بخوایم؟؟؟؟

من که فقط بار میبینم از خودم که هر روز داره سنگین تر میشه!!!!!

کاری نکردم بارم بار!!!!

ببین کجای کاریم که آیت الله بهجت (ره) مگفتند کاش فقط بنشینیم و درباره ی زمان ظهور صحبت کنیم شاید ما هم منتظر باشیم!!!!!

دین جامع ما برای تفریحات پیشنهادهای دیگه ای داره!!!درسته؟
۲۱ آذر ۹۲ ? ۲۳:۴۸ قبول ندارم
من کسانی رو که برای هدف کوچک تلاش میکنند ترجیح میدهم به کسانی که برای هدف بزرگی که ازش حرف میزنند قدمی برنمی دارند. ..اصلا بحثم استراحت یا بازی نبود...
۲۱ آذر ۹۲ ? ۲۳:۵۶ فریاد یک خسته

هدف های کوچک؟؟؟؟

از کدوم هدف ها هر میزنی وقتی 1 هدف بیشتر واسه زنده موندن وجود نداره و همه نه هدف ها که تلاش ها مون باید 1 هدف داشته باشه و به اون برگرده!!!

دررابطه متن:
2نکته رو مهم میدونم:
1)وقتی هدفت توزندگی مشخص نباشه هدفت از درس خوندن و کار ومشخص نباشه وقتی برنامه ریزی برا زندگیت نداشته باشه مسلما دیگران برات هدف مشخص میکنن!دیگران تورو را واراد برنامه ریزیشون میکنن!!الان هم ماوارد نظم جهانی تدوین شده توسط امریکا شدیم...درسمون طراحی اوناس..تفریحات...تکنولوژی...دهکده جهانی...ورزش...
وقتی دانشجو شیعه هدف داشته باشه هرروز یک ماموریت داره!یعنی هرروز صبح که بلند میشه میدونه امروز باد چیکار کنه که یک قدم به رضایت پروردگار،یک قدم به ظهور،یک قدم به لبخند رضایت نائب امامش و...بشه
اونوقت مثل شهید چمران جنس شادیش غمش فعالیتش عبادتش دلسوزیش محبتش و...متفاوت میشه،هرلحظه میدونه باید چیکار کنه...
ادم انقلابی متفاوت زندگی میکنه چریک زندگی میکنه مثل شهید چمران
2)یامون رفته دست همدیگر رو بگیریم بهم تذکر بدیم که خواهرمن برادر من اینکارت این راهت این هدفت اشتباهه...وبرعکس هرروز همدیگر رو به سرگرمی های دنیایی و پوچ تشویق میکنیم...."دیشب فلان بازی رو دانلود کردی....چرادیشب نیومدی وی چت...چقد عکس فیس بوکت قشنگه....

تو واقعا برای تفریح خلق شدی؟ ارزش تو به اندازه ی این بالا و پایین پریدن

 برای یه بازیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!

من فکر نمیکنم وقت و عمر من اییییینقدرررر بی ارزش باشه؟؟؟؟؟؟؟
۲۲ آذر ۹۲ ? ۰۰:۱۰ فریاد یک خسته
دارم فکر می کنم آخه وقتی مثل ذرت توی قابلمه تمام سلولای بدنم دارن بالا و پایین می پرن میتونم ازشون توقع داشته باشم ذرت بمونن و تا اونجا که ته نداره شکوفا نشن؟؟؟؟؟
منم کسانی رو که هدفهای بزرگی دارن و لحظه لحظه ی زندگیشون وقف

 اون هدفه و حتی شعار هم نمیدن به کسانی که هدف بزرگی دارن و 

قدمی براش بر نمیدارن ترجیح میدم...

چرا به کم قانع باشیم و بین بد و بدتر انتخاب کنیم خوب رو انتخاب میکنیم و چه بسا عالی.
۲۲ آذر ۹۲ ? ۰۰:۲۰ قبول ندارم
خب اگه هدف اصلی روهمه بفهمند که دیگه متفاوت بودن معنی نداره...منظورم از هدف کوچک اهداف افرادی که هدف اصلی رو نفهمیدن یا وقتی فهمیدند خودشونو زدن به در بی خیالی...
چراااااااااااااااا شماها اینقدر زندگی رو سخت میگیریییییییییییید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
۲۲ آذر ۹۲ ? ۰۰:۳۳ قبول ندارم
بوی شعار میاد..
.
.
من ترجیح میدم هم بازی کنم هم هدف داشته باشم.
اونم باز ی ورژن جدید..
اینم مهمه که راههای رسین به هدف رو یه بار بررسی کنیم اسیب شناسی کنیم برنامه ریزی کنیم....کارسنگین وسختیه...کارشبانه روزی میطلبه...
متاسفانه این چیزیه که مسولین ما فراموش کردن...دیگه آقاباید نکته به نکته وارد جزئیات بشه . گوش زد کنه تو این زمینه اینکارو کنید این کار بهتره...این نتیجه عدم دغدغه مندی و تفکر و مطالعه وارائه راهکار در زمان جوانیه...
۲۲ آذر ۹۲ ? ۰۰:۳۶ قبول ندارم
به فریاد خسته:از تعبیر جالبتان خوشم آمد... 
راحت گرفتیم که اقا با خون دل میگه:حرص میخورم! وقتی این وضع فرهنگی رو میبینم...(صحبت 2وز پیششون)!!!!
آقاااا!!چرااینقدر نظرات من دیر لود میشهههه!!!!
اخه من چه کاری ازم بر میاد در جهت اصلاح باربی به دارا و سارا؟؟
شما وظیفت اصلاح باربی نیست دخترم ...اینه که میگم باید ماموریت هرروزت رو بدونی!!!ماموریتت چیزدیگریس 
بنظر شما ماموری ردا ماچیه؟برای هرکس متفاوته؟چطور میشه فهمید؟
اصلاحیه!!:ماموریت فردا نه ردا...
به نظرم هرکسی تو حیطه خودش باید کار کنه...شما ممکنه الان دستت به جایی نرسه واسه تبدیل باربی به سارا ودارا. ..ما باید فک کنیم مسئولیت الان ما چی هستش..یقینا الان هم مسئولیتی داریم که بهش توجه نداریم ..
به سمر خانم:
 شاید الان شما به صورت بالفعل نتوانید اصلاح عملیاتی داشته باشید اما درگیری شبانه روزی شما به اموری غیر از امور روزمره ،توفیق غیر تکراری بودن و در جهت اصلاح امور گام برداشتن رو به شما میدهد انشاالله.
انقدر حرص میخورم بچه ها رو ذوب در وی چت میبینم:(
این واضحه ولی وقتی عمقی نگاه کنید واقعا ادم نمیدونه این کاری که انجام میده ماموریت امروزشه...ماکه ادم خیلی خوبی نیستیم که ماموریتمون رو به دستمون بدهند!وضعیت خوبا مشخصه!ماچیکارکنیم؟
۲۲ آذر ۹۲ ? ۰۰:۵۹ قبول ندارم
به محیا :
شما حرف خودتو به سوال میکشی؟!
دوست خوبم حرص زمانی بخور که والدین عزیز برای دختر دبیرستانیشون برای (خدای ناکرده)قب ماندن از تکنولوژی اخرین ورژن گوشی+ای پد و...میخرن بدون کنترل!!!
همین میشه دیگه!!!
میدونم حرفم درسته ...راه اینه...اینه که جواب میده   نمیدونم مکانیسم کارکردن باهاش چطریه؟یعنی کامل نمیدونم...پراکنده یسری اطلاعات دارم...نمیدونم چطوری بچینمشون که درست کار کنه؟؟!!!
یکی جواب بده شاید گرهی از این معادله باز شد!
خیلی ممنون....
میشه یه کم واضحتر توضیح بدهید من متوجه حرفتون نشدم.
ازکجا میشه اطمینان حاصل کرد که کاری که امروز انجام میدی همونیه که وظیفته؟
به نظرم آدم مهمترین وظیفه ای که با فکر کردن بهش میرسه رو باید انجام بده ...والبته یقین دارم که اگرم حرکتی کرد در جهتی که باید بره حتی حرکت حداقلی خدا ادامه راه نشون ميده.
آدم باید توجه کنه به نشانه ها و علامت های راهنمایی که خدا سر راه آدم میذاره ...
۲۲ آذر ۹۲ ? ۱۰:۱۰ فاطمه سادات

چنتا چیز ب ذهنم اومد درمورد جواب دوستی ک گفته بود زندگی رو سخت نگیرین یا تکراری بودن

خودتون یکم فک کنین تو زندگیتون کذوم لحظه ها تو خاطرتون ماندگاره و همیشه تو ذهنمون هست ! همون لحظه هاییه ک دیگه واسمون تکرار نشده و ی حس متفاوت داشتیم.هروقت راجع ب اون موضوع ازمون سوال کنن با جزئیات کامل یادمونه

ولی اگه ازمون در مورد هفته پیش سوال کنن اکثرمون میگیم دانشگاه بودیم تو خونم درس میخوندیم امتحان داشتیم ولی هیچ اتفاق خاصی واسمون نیفتاد چون ی پروسه هرروزه تکرار شده!

خودمونم تو فطرتمون دنبال تحول و یه راه واسه فرار از زندگی تکراری هستیم.متحول شدن و متفاوت بودن ب عمق زندگی بیشتر مربوط میشه ن ب ظاهر .چون هممون غذا میخوریم دانشگاه میریم فیلم میبینیم ولی اگه اینا رو هدف باشه در راستای ی مقصد باشه حتی این کارا هم تکراری نمیشه.دیگه یادت نمیره فلان درسو با دوستت خوندی واسه اینکه 2تاتون ی هدفو دنبال میکنین

ب جایی نرسیم ک فقط زنده باشیم و حتی زندگی هم نکرده باشی

 

ب محیا: ما ی سری روایت و دستورات داریم ک میگه کاراتون در راستای دین و خدا باشه و حتی ی سری سفارشات این میشه قسمت دین. ی سری هم باید عقل و تفکر ب کار برد .جمع اینا میشه کاری ک ما انجام میدیم.البته ما هیچ وقت نمیتونیم 100 درصد مطمئن باشیم ک کارمون درسته ولی باید امید داشته باشیم ک همه تلاشمونو کردیم و خدا  ازمون قبول کنه

۲۲ آذر ۹۲ ? ۱۲:۰۲ فریاد یک خسته

من معتقدم رشته ای بر گردنم افکنده دوست میکشد هر جا که خاطر خواه اوست می بینم که همیشه سر همه ی بزنگاه ها یه نشونه ای بوده که راه گم نشه البته اگه به راه و خدایی که راهنا ئه یقین داشته باشی و خودتو بندازی تو دامنش!!!

بابا دق میکنم وقتی فکر میکنم هر روز داره به سنم اضافه میشه و هیچی!!!

تهشم میمیرمو هیچی!!!!

نمیخوام به خدا این روزمرگی و مردن مثل بقیه رو نمی خوام هیچ کاری نکردن و نمیخوام!!!!!

آقاجان ما بادیه نشینان عصرغفلتیم...... خدا میداند اگر درزمان امام حسین (ع) بودیم بااو چه میکردیم؟؟؟ مولای من تو هستی،ما امام داریم ولی .... یادمان رفته اماممان تنهاست....
همه اینا رو میدونم ولی دوست دارم به حالت یقین در دلم برسم که این کاری که انجام میدم همون کار الویت اولیه که باید انجام بدم...بابا برا ادم بدی مث من که توفیق ندارم امامم هرروز صبح ماموریتمو بده دستم،باید یه راهی وجود داشته باشه....
"کاش ذکری یادمان میداد درباب وصال/درمفاتیح الجنانش،شیخ عباس قمی
بابا دیگه مردم ازبس در حالت خوف و رجا کار انجام دادم...
۲۲ آذر ۹۲ ? ۱۷:۴۳ مجنون شهادت!
آقاجسارت است ولی زودتر بیا/این دردها به صبر مداوا نمیشود....................................................................................................

به محیا:
« من عمل بما علم أورثه الله علم ما لا یعلم » هر کسی به معلوماتش عمل کند، خداوند مجهولاتش را معلومات می کند. اگر ما به یقینیاتمون عمل کنیم  خدا راه رو به ما نشون خواهد داد.
به رحیل:به نکته ی خوبی اشاره کردی ،یادآوری خوبی بود...
ان شاالله
ممنون از پاسخت
عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری، وَلا اَسْمَعُ لَکَ حَسیساً وَلا نَجْوی

چقدر دلم برای آن روزهای خاکی تنگ شده آقا جان

چقدر دلم برای آدم های بی ادعای شلمچه تنگ شده آقا جان

چقدر بی تاب و دلتنگ معصومیت امیر حاج امیریم آقا جان

آقا جان چقدر دلم نوازشی از جنس دستانتان را میخواهد

آقا جان بیاید و مرحم دل های بیقرارمان شوید

 

????? ???

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی